چترخیس رها
او گفت:چرا ارباب دیدم...اما چیزی که هست این است که دختر شما همه این خوش بختی ها را "دوتا"میبیند،ولی دختر من این همه بدبختی را!!!
دهقان پیر،با ناله می گفت:ارباب!آخر درد من یکی دوتا نیست
باوجود این همه بدبختی ،نمی دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده وچشم تنها دخترم را "چپ"آفریده است؟!
دخترم همه چیز را دوتا میبیند
ارباب پرخاش کرد و گفت:بدبخت!چهل سال است نان مرا زهر مار می کنی!مگر کور بودی،ندیدی که چشم دختر من هم چپ است؟
نوشته شده در دوشنبه 89/11/25ساعت
11:57 عصر توسط رهارستگار نظرات ( ) | |
:قالبساز: :بهاربیست: |